سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خونه ی تنهایی






درباره نویسنده
خونه ی تنهایی
تماس با نویسنده


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
خونه ی تنهایی

آمار بازدید
بازدید کل :1140
بازدید امروز : 0
 RSS 

رفیق !!!

اگه یه روز مردم

دیدی تابوتم روشونه های

مردمه...

ولی نمیام پایین نوکریتو کنم به

دل نگیریا!!!

حلال کن...

قول میدم همین یه بارازت

بالاترباشم

بعدش دیگه همیشه خاک

پاتم



نویسنده » ستاره عظیمی . ساعت 3:37 عصر روز جمعه 93 اسفند 22


 

 

مادرم... مرا ببخش درد بدنم بهانه بود... کسی رهایم کرده که صدای بلندگریه ام... اشک هایت را در آورد ...

وقتی دلتنگ میشوم تو را میان اشک هایم میبینم ،
ولی اشکهایم را پاک میکنم تا کسی تو را نبیند....ولی وقتی

یادم میوفته ک همه میبیننت جز من فقط میتونم بجاهایی که بام 

بودی  نگاه کنم خیره بشم ساعتها فقط به جات نگاه کنم 

نمیدونی چی میکشم با خاطراتی ک گذاشتی و براحتی ازشون گذشتی ینی تو

هم یااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد من 

میوفتی چشات پراشک میشه مثل الان من که چرا بم نرسیدی 

یا میگی خداروشکر از شرش خلاص شدم یا وقتیایی هست ک دلتنگ صدام باشی

ک ناز میکردم برات جیغ میزدم میگفتی دیونه عاشقتم یا میگی اخشو دیگه بم زنگ نمیزنه 

راحت شدم تورو نمیدونم ولی الان اشکامو پاک مکنم و میگم ک کسی نبینه اخه همه 

فک میکنن فراموشت کردم و دارم زندگی میکنم اما نمیدونن که توکه عشقم بودی بم گفتی 

ابجی برو از زندگیم و بذار زندگی کنم اهای تو تویی ک منو ابجی صداکردی 

این ابجی الان دلتنگته بیا اشکاشو ببین 

الان سی هفت روزه دلتنگ صداته ولی بخودش جرات نمیده بهت بزنگه

چون میترسه باز ابجی صداش کنی باز تیکه پاره شه بخودم میگم فراموشت کردم 

ولی بچشام میگم برات ببارن تا شاید کور شن و نمبینم با عشقت میگردی

اخه این ابجی روت خیلی غیرت داره خیلی




نویسنده » ستاره عظیمی . ساعت 3:32 عصر روز جمعه 93 اسفند 22